زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

زهرا غنچه صورتی

ازشیر گرفتن

1394/4/10 3:23
نویسنده : مامانی
294 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم بالاخره از شیر گرفتمت قصد داشتم 2سال وکامل بهت شیر بدم ولی نشد، یعنی دلم هم نمیومد ها ولی ماه رمضان وبخاطر گرفتن روزه سختم میشد شما هم که خیلی وابسته به شیر و همش آویزون بودی الان که دارم مینویسم 5روزه که گرفتمت . اون روز که بدون سحری موندم شما هم که از بس شیر میخوردی دیگه حالم داشت خراب میشد که تصمیم گرفتم دیگه بگیرمت و یه دفعه ای شیر خوردنت و قطع کردم هم شب ها وهم روز ها،دفعه قبل هم که یبار یه هفته گرفتم، بعد ش خوردی گفتم اگه شب ها را بخوری سخت باز میشی، روز اول روز سختی بود شبش هم که اصلا نمیخوابیدی طوری شده بود که دیگه نصف شبی تو حیاط میگردوندمت تا بخوابی ولی الان که شب ها بیدار میشی کم گریه میکنی وبابایی لالایی میگه و زود میخوابی الهی فداااااات بشم ولی خوب بازشدی و دیگه اصلا بهونه نمیگری دستش دردنکنه بابایی کلی خوردنی گرفته واست تا سرت  گرم شه،مادر بزرگت هم دعوام کرد که هوا گرمه مریض  میشی و اینا ولی دیگه گوش ندادم وجدی روی تصمیمم موندم.این روزها همه چی را برمیداری وپرت میکنی سر آدم و وقتی آب  میخوای زودی میری از کابینت یه لیوان دیگه میاری وآب واز این به اون میریزی وهمه جا رابه هم میریزی وعاشق بستنی خوردن هم که هستی. یه خبر خوش هم دارم واست نی نی خاله رقیه بالاخره 3تیراومدوشما صاحب یه پسر خاله دیگه شدی(علی اکبر) کوچولو.وقتی رفتیم دیدن علی اکبر کوچولو ازش دل نمیکندی میگفتی دستهاو پاهاشو نگاه!چشماش!چون کوچولوبودن خوشت اومده بود وهی نشون میدادیم فدات بشم جیگر من خودت از اون هم کوچولوتربودی،عکسش وبرات میزارم با عکس سفره افطاری امسال.دخترم ببخش برای گذاشتن عکس هات تو وبلاگ تنبلی کردم هر چی داشتم اشتباهی از گوشیم پاکشون کردم این چند تا عکسم که عمه انداخته بود برات گذاشتم با بابایی سر سفره افطار عکس گرفته بودم قصد داشتم اونا را بزارم اما نشد دیگه.22ماهگی.

 

               

پسندها (1)

نظرات (0)